جدول جو
جدول جو

معنی نرمی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نرمی کردن
(عِ وَ دَ)
ملایمت کردن. مدارا کردن. تحمل و بردباری نمودن:
جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنودستم
که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی.
ناصرخسرو.
به اخلاق نرمی مکن با درشت
که سگ را نمالند چون گربه پشت.
سعدی (بوستان).
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر.
سعدی (بوستان).
نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند. (گلستان چ یوسفی ص 173). رجوع به نرمی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرامی کردن
تصویر گرامی کردن
عزیز کردن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ کَ / کِ دَ)
تلیین. لینت دادن. لینت بخشیدن: و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و طبع را نرم باید کرد به حبی که از صبر و مصطکی و رب السوس سازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مطیع و فرمانبردارکردن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، ملایم ساختن. آرام کردن. (ناظم الاطباء) :
بشد منذر و شاه را کرد نرم
بگسترد پیشش سخنهای گرم.
فردوسی.
چه کنم گر سفیه را گردن
نتوان نرم کردن از داشن.
لبیبی.
، رام کردن. ریاضت دادن. فرهختن:
کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز.
لبیبی.
بدین لگام و بدین زینت نفس بدخو را
در این مقام همی نرم و رام باید کرد.
ناصرخسرو.
- نرم کردن گردن، منقاد و مطیع کردن:
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ.
شاکر بخاری.
گر که خدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
همچنین باد کار او که مدام
نرم کرده زمانه را گردن.
فرخی.
نگاه باید کرد تا احوال ایشان هرچه جمله رفته است و میرود در عدل... و نرم کردن گردن ها. (تاریخ بیهقی ص 94).
کی نرم کند جز که به فرمان روانش
این شیر به زیر قدمت گردن و یالش.
ناصرخسرو.
، ادب کردن. رام کردن: تاپیش از آن که دست زمانه تو را نرم کند خود به چشم عقل اندر سخن من نگری. (قابوسنامه).
، خرد کردن. درهم کوفتن. فروکوبیدن:
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا.
نظامی.
، سابیدن. سحق، پست کردن. یواش کردن.
- نرم کردن آواز، به ادب و آهستگی سخن گفتن. دست از بانگ و عربده کشیدن:
نرم کن آواز و گوش هوش به من دار
تات بگویم چه گفت سام نریمان.
ناصرخسرو.
، خمیر کردن. از سفتی و سختی درآوردن:
به فر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا.
فردوسی.
، صلح دادن. (ناظم الاطباء). مهربان کردن. بر سرمهر آوردن.
- نرم کردن دل:
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن.
فردوسی.
به مدارا دل تو نرم کنم آخر کار
به درم نرم کنم گر به مدارا نشود.
منوچهری.
، آبکی کردن. آب لمبو کردن:
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن.
ناصرخسرو.
- نرم کردن اعضا و مفاصل،: و از روی طلب اندر دانستن تیر و کمان چند منفعت ظاهر است، ریاضت توان کرد به وی اعصاب را قوی کند و مفاصل را نرم کند و فرمانبردار گرداند. (نوروزنامه).
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ دَ)
محبت ورزیدن. مهر و علاقه از خود نشان دادن:
میر با تو ز خوی نیک به دل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی بسفر.
فرخی.
وگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره ای با تو گرمی کند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرمی نمودن شود، خشمگین شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 142). خشم نمودن
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقی کردن
تصویر ترقی کردن
بدرجات عالی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
استفاده از ترمز برای کند کردن حرکت (اتومبیل و ماشین دیگر) یا متوقف ساختن آن
فرهنگ لغت هوشیار
انباشتن توده کردن، توده کردن غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی کردن
تصویر درزی کردن
خیاطی کردن خیاطت
فرهنگ لغت هوشیار
غلبه کردن گرما بر مزاج کسی: ... گرمیش کرده، علاقه نشان دادن مهر ورزیدن: میر با تو زخوی نیک بدل گرمی کرد گرچه رد سرما با میر نرفتی بسفر. (فرخی)، خشمگین شدن عصبانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
((نَ کَ دَ))
آرام کردن، کوبیدن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
لتليينٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
Soften
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
adoucir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
使变软
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
نرم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
ทำให้อ่อนลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
לרכך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
柔らかくする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
melembutkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
kupunguza ugumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
부드럽게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
yumuşatmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
নরম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
ammorbidire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
ablandar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
erweichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
verzachten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
пом'якшувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
смягчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
zmiękczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
amolecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
नरम करना
دیکشنری فارسی به هندی